خواجه مرد

ساخت وبلاگ

ناگهان بانگی برآمد
خواجه خفت،


با همان بانگ
در خواب
عالم را بخورد

هی ببردُ هی بدزدُ
تا که لبها باز شد
خواجه گفت،
قسمت نبود

ای بلایمان برسرت
قسمت ما را خواجه خورد

خواجه دینش را
باد برد
نکبت و ظلم و ستم
نیکی بمرد

وای باز خواجه خفت
قهقه، ذلت ،فریب ،
یاور بشد

تیرگی، ذهن کثیف،
حاصل بشد

((ناگهان بانگی بر آمد
خواجه مرد))

توشه ی راهت چه شد
در وجودت اسراف
نیکی کارت چه شد

آه خواجه
زورگوها و ستمگر غافلند

عاقبت همراهت
که شد

(( خواجه مشتی خاک هم با خود نبرد))

هلن عزیزی

+ نوشته شده در جمعه یکم تیر ۱۴۰۳ ساعت 12:41 توسط هلن عزیزی  | 

یادداشتهای هلن عزیزی...
ما را در سایت یادداشتهای هلن عزیزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helenazizia بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 7 تير 1403 ساعت: 18:00